این سوره بیست و دو آیتست، صد و نه کلمه، چهار صد و سى حرف، جمله به مکه فرو آمد باجماع مفسران. و در این سوره هیچ ناسخ و منسوخ نیست. و در فضیلت این سوره ابى بن کعب روایت کند از مصطفى (ص) که گفت: هر که این سوره بر خواند، خداى عز و جل او را بعدد هر روز آدینه و هر روز عرفه که درین جهان باشد ده نیکى در دیوان وى بنویسد. قوله: و السماء ذات الْبروج قیل: المراد بها جمیع السماوات. و قیل: السماء الدنیا فانها ذات الْبروج اى ذات الظهور. و قیل: ذات الْبروج الخلق الحسن.


و قیل: منازل الشمس و القمر. جماعتى مفسران گفتند: این بروج که رب العالمین اندرین سوره و سورة الفرقان یاد کرده و نام برده، دوازده برج‏اند، منازل شمس و قمر. نام آن برجها: حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، میزان، عقرب، قوس، جدى، دلو، حوت. آسمانها برین دوازده برج نهاده، چنان که سالها بر دوازده ماه نهاده. و این برجها بر چهار فصل است: یک فصل از آن وقت بهار است، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه در حمل و ثور و جوزا باشد و فصل دوم روزگار صیف است، تابستان گرم، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه در سرطان و اسد و سنبله باشد و سوم روزگار خریف است، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه در میزان و عقرب و قوس باشد. و فصل چهارم روزگار زمستانست، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه بجدى و دلو و حوت باشد.


و هر فصلى را طبعى دیگر است و گردش او دیگر و شرح آن در ما تقدم رفته.


و الْیوْم الْموْعود روز رستاخیز است و عد الاولون و الآخرون به للقضاء و الجزاء و الثواب و العقاب.


و شاهد و مشْهود روى عبد الله بن رافع عن ابى هریرة قال: قال رسول الله (ص): الْیوْم الْموْعود یوم القیامة و المشهود یوم عرفة و الشاهد یوم الجمعة ما طلعت شمس و لا غربت على یوم افضل من یوم الجمعة، فیه ساعة لا یوافقها عبد مومن یدعو الله فیها خیرا الا استجاب له و لا یستعیذه من سوء الا اعاذه منه.


و هذا قول ابن عباس و الاکثرین من المفسرین: ان الشاهد یوم الجمعة و المشهود یوم عرفة.


و روى عن ابن عمر قال: الشاهد یوم الجمعة و المشهود یوم النحر و قال سعید بن المسیب: الشاهد یوم الترویة و المشهود یوم عرفة. و قیل: الشاهد محمد (ص) لقوله: «إنا أرْسلْناک شاهدا» و المشهود یوم القیامة لقوله: «ذلک یوْم مجْموع له الناس و ذلک یوْم مشْهود». و قیل: الشاهد: الملک یشهد على ابن آدم لقوله: «و جاءتْ کل نفْس معها سائق و شهید». و قیل: الشاهد اعضاء بنى آدم و المشهود انفسهم، لقوله: «یوْم تشْهد علیْهمْ ألْسنتهمْ و أیْدیهمْ و أرْجلهمْ». و قیل: الشاهد هذه الامة و المشهود سائر الامم، لقوله تعالى: جعلْناکمْ أمة وسطا لتکونوا شهداء على الناس. و قیل: الشاهد الانبیاء و المشهود محمد (ص) لقوله: «و إذْ أخذ الله میثاق النبیین» الى قوله: «فاشْهدوا و أنا معکمْ من الشاهدین». و قیل: الشاهد هو الله و المشهود نحن، لقوله: «و کفى‏ بالله شهیدا» قل: اى شی‏ء اکبر شهادة «قل الله شهید بیْنی و بیْنکمْ». و قیل: الشاهد الایام و اللیالى و المشهود بنى آدم لما


روى فی الخبر: «ما من یوم الا و ینادى انى یوم جدید و انى على ما یفعل فى شهید، فاغتنمنى فلو غابت شمسى لم تدرکنى الى یوم القیامة».


و قیل: الشاهد جمیع الخلق یشهدون لله بالوحدانیة و المشهود الله. و قیل: الشاهد الله شهد لنفسه بالوحدانیة و المشهود هو جل جلاله لانه شهد لنفسه و موضع القسم. قوله: قتل أصْحاب الْأخْدود و التقدیر: لقد قتل و مثله «قدْ أفْلح منْ زکاها».


و قال الزجاج: موضع القسم إن بطْش ربک لشدید: و قیل: فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره: قتل أصْحاب الْأخْدود و السماء ذات الْبروج کما یقال: ضرب زید و الله و معنى قتل لعن و عذب. و قیل: اراد به حقیقة القتل و الاهلاک. و قیل: الاصحاب الاخدود هم المومنون فیکون القتل حقیقة ایضا و الْأخْدود الشق المستطیل فى الارض کالنهر و جمعه اخادید و منه الخبر فی وصف الشجرة التى دعاها النبی (ص) جعلت تخد الارض خدا حتى اتت النبی (ص). در اصحاب اخدود علماء تفسیر مختلف‏اند.


مسلم بن الحجاج در صحیح آورده از هدبة بن خالد از حماد بن سلمة از ثابت بنانى از عبد الرحمن بن ابى لیلى از صهیب از رسول خدا (ص) گفتا: «در روزگار پیش پادشاهى بود بت‏پرست، جادوپرور، و در مملکت وى مردى بود ساحر حاذق. چون پیر گشت، آن ساحر کس فرستاد بآن ملک که مرا غلامى فرست تا او را سحر بیاموزم که من پیر گشتم و روزگار من بآخر رسید تا آن غلام بجاى من مى‏نشیند و کار مملکت تو در سحر روان دارد. ملک بفرمود تا کودکى تازه جوان عاقل بر وى فرستادند. آن کودک پیوسته بر آن ساحر رفتى و بر رهگذر خانه ساحر راهبى یافت خداپرست موحد. با آن راهب بنشست و حدیث توحید و ایمان از وى میشنید و سحر و شعبده از آن ساحر مى‏شنید، تا روزى که دابه‏اى عظیم پدید آمد که مردم را از آن گزند میرسید، و راه بمردم فرو بسته. آن کودک گفت: امروز آن روزست که من بتحقیق رسانم که راهب فاضلتر و بحق‏تر یا ساحر؟ چون بنزدیک آن دابه رسید سنگى برداشت و روى سوى آسمان کرد گفت: اللهم ان کان امر الراهب احب الیک من امر الساحر فاقتل هذه الدابة حتى یمشى الناس. آن گه سنگ بر دابه انداخت و رب العالمین آن را بدست و زخم وى هلاک کرد و مردم ایمن گشتند و راه بر ایشان گشاده شد. آن کودک واپیش راهب رفت و این قصه قتل دابه باز گفت. راهب عظیم شاد گشت و گفت: اى بنى انت الیوم افضل منى، اى پسر تو امروز بعلم و فضل افزونى دارى و ترا بلا و محنت رسد در میان این قوم، نگر تا بوقت بلا آن قوم را بر من دلالت نکنى و مرا ببلا نه افکنى! بعد از آن کار کودک بجایى رسید که «کان یبرئ الاکمه و الأبرص» و یداوى الناس سائر الادواء. پس کار و قصه وى منتشر گشت و هر بیمارى که اطباء از معالجه وى عاجز بودند، بدست وى و دعاى وى شفا مى‏یافت، آن ملک بت‏پرست را ندیمى بود نابینا، مال فراوان و هدیه‏ها و تحفه‏هاى گرانمایه برداشت و آمد بر این کودک. گفت: اگر مرا شفا پدید کنى و روشنایى چشم دهى، این مال جمله ترا بخشم. کودک گفت: شفاى درد تو نزدیک من نیست و بدست من نیست بلى بنزدیک الله است و شفا دهنده خداست، آفریدگار عالمیان و معبود جهانیان، و مرا بمال تو حاجت نیست. اگر ایمان آرى من دعا گویم تا الله تو را شفا دهد. آن مرد ایمان آورد و رب العالمین بدعاى آن کودک دو چشم روشن بوى باز داد. آن مرد برخاست و بنزدیک آن ملک باز گشت. ملک او را چنان دید، گفت: این روشنایى و چشم بینا ترا که داد؟ گفت: ربى و ربک آن خداوند که آفریدگار و پروردگار منست و آفریدگار و پروردگار تو! آن ملک در خشم شد و او را معذب همى‏داشت تا بر آن غلام دلالت کرد. و غلام را بیاوردند و ملک گفت: اى پسر جادوى تو بدانجاى رسید که نابینا را بینا کنى و علت برص میبرى؟! غلام گفت: این نه من میکنم خداى من میکند، تعالى و تقدس، و شفا میدهد. آن غلام را بزخم و عذاب فرو کشیدند تا بر آن راهب دلالت کرد. راهب را بیاوردند و او را بر کفر و شرک دعوت کردند. راهب سرباز زد و بر دین توحید بپائید و محکم باستاد. ملک بفرمود تا اره بر فرق وى نهادند و او را بدو شاخ کردند.


و آن ندیم ملک که ایمان آورده بود، او را با کفر خواندند هم چنان سرباز زد و از توحید برنگشت و او را هلاک کردند. آن غلام تنها بماند. ملک جماعتى را از اصحاب خویش بر وى موکل کرد تا او را بر بالاى کوه برند و بزیر اندازند. چون بر بالاى کوه رسیدند، غلام دعا کرد، گفت: اللهم اکفنیهم بما شئت. رجفه‏اى و زلزله‏اى در کوه افتاد و آن جماعت همه بریختند و هلاک شدند. آن غلام تنها بنزدیک ملک باز آمد. ملک گفت: اصحاب را چه کردى؟ گفت: خداوند من ایشان را هلاک کرد. جماعتى دیگر بر وى گماشت تا او را در کشتى نشانند و در بحر غرق کنند. چون کشتى بمیان دریا رسید، غلام همان دعا کرد و رب العزة ایشان را در بحر غرق کرد و غلام تنها بنزدیک ملک باز گشت. ملک گفت: اصحاب را چه کردى؟ گفت: خداوند من ایشان را غرق کرد.


ملک درماند. آن گه غلام گفت: اى ملک اگر میخواهى که مرا هلاک کنى من ترا رهنمونى کنم. اهل شهر را همه حاضر گردان و در مجمع خلق دارى بزن و مرا بر سر دار کن و یک تیر از ترکش برکش و بر کبد کمان نه و بگوى بسم الله رب الغلام.


تا مقصود خود از هلاک من حاصل کنى ملک هم چنان کرد و در مجمع خلق آن آن تیر بنام الله بینداخت. تیر بگوشه سر وى رسید. غلام دست خویش بر گوشه سر نهاد و فرمان حق بدو رسید. آن مردمان که حاضر بودند، چون آن حال دیدند، همه ایمان آوردند گفتند: آمنا برب الغلام، آمنا برب الغلام! ملک را گفتند: اکنون افتادى در آنچه از آن حذر میکردى! خشم ملک زیادت شد و تمرد و طغیان وى در کفر بالا گرفت و بفرمود تا بر سر کوى‏ها اخدودها کندند کوه‏هاى عظیم و در آن کوه‏ها آتش افروختند و آن جمع مومنان را یکان یکان مى‏آوردند و در آتش میافکندند. کار بزنى رسید که طفلى بر برداشت. او را گفتند: اگر از دین خویش باز گردى و با ملت کفر آیى، و گر نه ترا با این طفل بآتش افکنیم. دلش بآن طفل بسوخت. خواست که از دین خویش برگردد، تا آن طفل را نسوزند. آن طفل بآواز آمد گفت: یا اماه اصبرى فانک على الحق. اى مادر صبر کن و از دین خویش برمگرد که تو بر حقى و دین تو حق است، راست و درست.


روى عن عطاء عن ابن عباس قال: کان بنجر ان ملک من ملوک حمیر یقال له یوسف ذو نواس بن شرحبیل بن شراحیل فی الفترة قبل مولد النبى (ص) بسبعین سنة و کان فی بلاده غلام یقال له عبد الله بن تامر و کان ابوه سلمه الى معلم یعلمه السحر فکره ذلک الغلام و لم یجد بدا من طاعة ابیه فجعل یختلف الى المعلم و کان فی طریقه راهب حسن القراءة حسن الصوت فاعجبه ذلک و ذکر قریبا من معنى حدیث صهیب الى ان قال الغلام للملک: انک لا تقدر على قتلى الا ان تفعل ما اقول. قال: فکیف اقتلک؟


قال: تجمع اهل ملتک و انت على سریرک و ترمى بسهم باسم الهى! ففعل الملک فقتله.


فقال الناس: لا اله الا اله عبد الله بن تامر، لا دین الا دینه. فغضب الملک و اغلق باب المدینة و اخذ افواه السکک و خدا خدودا و ملاه نارا ثم عرضهم علیها رجلا رجلا، فمن رجع عن الاسلام ترکه، و من قال: دینى دین عبد الله بن تامر القاه فی الاخدود فاحرقه. و کان فی مملکته امرأة اسلمت فیمن اسلم و لها اولاد ثلاثة، احدهم رضیع. فقال لها الملک: ارجعى عن دینک و الا القیتک و اولادک فی النار. فابت، فاخذ ابنها الاکبر فالقیها فی النار. ثم قال لها: ارجعى عن دینک. فابت، فالقى الثانی فی النار. ثم قال لها: ارجعى، فابت، فاخذوا الصبى منها لیلقوه فی النار فهمت المرأة بالرجوع، فقال الصبى: یا اماه لا ترجعی عن الاسلام فانک على الحق و لا بأس علیک، فالقى الصبى فی النار و القیت امه على اثره. و فی روایة قال لها: یا اماه ما هى الا غمیضة، فاصبرى و لا تنافقى فان بین یدیک نارا لا تطفأ. و قال محمد بن اسحاق عن عبد الله بن ابى بکر ان خربة احتفرت فی زمن عمر بن الخطاب فوجدوا عبد الله بن تامر واضعا یده على ضربة فی رأسه، اذا امیطت یده عنها انبعثت دما و اذا ترکت ارتدت مکانها، و فی یده خاتم من حدید فیه «ربى الله». فبلغ ذلک عمر فکتب عن اعیدوا علیه الذى وجدتم علیه. و قال الربیع بن انس نجى الله المومنین الذین القوا فى النار بقبض ارواحهم قبل ان تمسهم النار و خرجت النار الى من على شفیر الاخدود من الکفار فاحرقتهم. و کان رسول الله (ص) اذا ذکر اصحاب الاخدود تعوذ بالله من جهد البلاء. و قوله: النار ذات الْوقود بدل عن الاخدود و «الوقود» الحطب، اى ذات الحطب الکثیر و «الوقود» بضم الواو الاتقاد و الاشتعال. و قیل: «الوقود» مصدر کالولوع و الطهور و الوضوء.


إذْ همْ علیْها قعود اى عند النار جلوس یعذبون المومنین. قال مجاهد: کانوا قعودا على الکراسى عند الاخدود.


«و همْ» یعنى: الملک و اصحابه، الذین خدوا الاخدود على‏ ما یفْعلون بالْموْمنین من عرضهم على النار و ارادتهم ان یرجعوا الى دینهم «شهود» اى حضور و قال مقاتل: «شهود» معناه: انهم یشهدون. «ان المومنین فی ضلال» حین ترکوا عبادة الاصنام.


و ما نقموا منْهمْ قال الزجاج: ما انکروا علیهم دینا و ما علموا منهم عیبا «الا» ایمانهم «بالله الْعزیز الْحمید».


الذی له ملْک السماوات و الْأرْض و قوله: الْعزیز الْحمید فمعناه الغالب القاهر المحمود عند کل من له تمییز و انما وصف ذاته بهاتین الصفتین فی هذا المکان لیعلم انه لم یمهل الکفار لاجل انه غیر قادر لکنه اراد ان یبلغ بهولاء المومنین مبلغا من الثواب لم یکونوا یبلغونه الا بمثل ذلک الصبر و ان یعاقب اولئک الکافرین عقابا لم یکونوا یستوجبونه الا بمثل ذلک الفعل، و کان جرى بذلک قضاوه على الفریقین جمیعا فی سابق تدبیره و علمه. و الله على‏ کل شیْ‏ء من افعالهم «شهید».


إن الذین فتنوا الْموْمنین و الْموْمنات اى احرقوهم بالنار فی الاخدود.


یقال: فتنت الشی‏ء اذا احرقته و اذبته و منه قوله: «یوْم همْ على النار یفْتنون» ثم لم یتوبوا من الکفر و القتل. و هذا دلیل على ان التوبة تزیل عقاب القتل و عقاب کل ذنب فلهمْ عذاب جهنم بکفرهم و لهمْ عذاب الْحریق فى الآخرة بما احرقوا المومنین. و قیل: و لهمْ عذاب الْحریق فى الدنیا و ذلک ان الله تعالى احرقهم بالنار التى احرقوا بها المومنین ارتفعت الیهم من الاخدود على ما قال الربیع بن انس و الکلبى. و قیل: انما قال: عذاب الْحریق بعد ما قال: عذاب جهنم لان فى «جهنم» سوى عذاب الْحریق انواعا من العذاب.


روى عن حذیفة بن الیمان قال: اسر الى رسول الله (ص) حدیثا فی النار، فقال: «یا حذیفة ان فی جهنم لسباعا من نار و کلابا من نار و سیوفا من نار و کلالیب من نار و انه یبعث ملائکة یعلقون اهل النار بتلک الکلالیب باحناکهم و یقطعونهم بتلک السیوف عضوا عضوا و یلقونها الى تلک السباع و الکلاب. کلما قطعوا عضوا عاد آخر مکانه غضا جدیدا».


ثم ذکر ما اعد الله للمومنین. فقال: إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات لهمْ جنات تجْری منْ تحْتها الْأنْهار ذلک الْفوْز الْکبیر اى النجاة العظیم. قیل: هذا وصف للمومنین الذین صبروا على تعذیب «الاخدود» اعلم الله المومنین ان قوما بلغت حقیقة ایمانهم الى ان صبروا على ان احرقوا بالنار. و قیل: هذا عام فی جمیع المومنین و هذا اظهر.


إن بطْش ربک لشدید اى «ان» اخذ «ربک» بالعذاب «لشدید» یعنى: لمن یأخذه به کقوله: «إن أخْذه ألیم شدید».


إنه هو یبْدئ و یعید هذا کقوله: «کل یوْم هو فی شأْن» تقول العرب: فلان «یبْدئ و یعید» اذا کان عوادا فی عمله. و قیل: «انه» «یبدى» الخلق فی الدنیا ثم یعیدهم احیاء بعد الموت. و قیل: «یبدى» من التراب ثم «یعید» الى التراب.


و قیل: یبدئکم ضعافا فی حال الطفولیة ثم یعیدکم فی حال الشیخوخة ضعافا. و قیل: «یبدى» العذاب فی الدنیا للکفار ثم «یعید» علیهم العذاب فی الآخرة. و قیل: «یبدى» على حکم السعادة و الشقاوة کما یرید «و یعید» کما بدأ کقوله: «کما بدأکمْ تعودون».


و هو الْغفور اى الکثیر المغفرة «الودود» یعنى: یوده المومنین و یوده المومنون. و قیل: یغفر للتائب و یحبه.


«ذو الْعرْش» قال: شیخ الاسلام عبد الله الانصارى قدس روحه معنى «ذو الْعرْش» اى على «الْعرْش» «الْمجید» بالجر قراءة حمزة و الکسائى على صفة العرش، اى السریر العظیم. و قیل: اراد حسنه فوصفه بالمجد کما وصفه بالکرم فى قوله: «رب الْعرْش الْکریم» و معناه: الکمال، و العرش احسن الاشیاء و اکمله و قرأ الآخرون بالرفع على صفة الغفور جل ذکره و مجده عظمته و جلاله و استحقاقه لاوصاف الکمال.


فعال لما یرید من افعال نفسه «و لما یرید» من افعال عباده، لا یعجزه شی‏ء یریده و لا یمتنع منه شی‏ء یطلبه.


هلْ أتاک حدیث الْجنود اى قد «اتیک» خبر الجموع الکافرة الذین تجندوا على الانبیاء ثم بین من هم فقال: «فرْعوْن و ثمود»، اى تذکر ما کان من حدیثهما و تجندهما و حذر قومک مثل ما اصابهم فاصبر فالعاقبة لک.


بل الذین کفروا من قومک یا محمد فی تکذیب و استیجاب للتعذیب کدأب من کان قبلهم من الجنود فلا یتذکرون.


و الله منْ ورائهمْ محیط لا یفوتونه و لا یعجزونه. قال الزجاج: قدرته مشتملة علیهم. و قیل: «محیط» عالم بهم لا یخفى علیه شی‏ء من احوالهم و هذا تهدید.


بلْ هو قرْآن مجید کریم شریف کثیر الخیر لیس کما زعم المشرکون انه شعر و کهانة.


فی لوْح محْفوظ قرأ نافع. «محفوظ» بالرفع على نعت القرآن فان القرآن «محفوظ» من التبدیل و التغییر و التحریف. قال الله تعالى: إنا نحْن نزلْنا الذکْر و إنا له لحافظون. و قرأ الآخرون بالجر على نعت اللوح و هو الذى یعرف باللوح المحفوظ و هو ام الکتاب و منه نسخ الکتب «محفوظ» من الشیاطین و من الزیادة فیه و النقصان. روى عن ابن عباس قال: ان فی صدر اللوح لا اله الا الله وحده، دینه الاسلام و محمد عبده و رسوله فمن آمن بالله و صدق بوعده و تبع رسله، ادخله الجنة. قال و اللوح من درة بیضاء طوله ما بین السماء و الارض و عرضه ما بین المشرق الى المغرب و حافتاه الدر و الیاقوت و دفتاه یاقوتة حمراء و قلمه نور و کتابه بر معقود بالعرش و اصله فی حجر ملک و قال مقاتل: اللوح المحفوظ عن یمین العرش و عن انس بن مالک قال: اللوح المحفوظ الذى ذکره الله عز و جل فی جبهة اسرافیل و قیل: لله عز و جل فیه فی کل یوم ثلاثمائة و ستون لحظة یحیى و یمیت یعز و یذل و یفعل ما یشاء.